جلال ستاری از جهان رفت
به گزارش مجله سلو بلاگ، جلال ستاری، نویسنده، پژوهشگر، مترجم و اسطوره شناس در سن 90 سالگی درگذشت.
لاله تقیان، همسر جلال ستاری با تایید این خبر به ایسنا گفت که او حوالی ساعت 5 عصر امروز (شنبه، نهم مردادماه) از دنیا رفته است.
این پژوهشگر و مدرس تئاتر بعلاوه درباره دلیل درگذشت جلال ستاری با اشاره به این که پیکر او هنوز در خانه است، اعلام کرد: من الان نمی توانم دلیل فوت را بگویم، چون دکتر گفته که ساعت 9 می آید تا گواهی فوت را صادر کند. اما جلال هزار تا مشکل داشت از جمله کهولت سن و این که یک بار سکته نموده بود. اما من فکر می کنم آن چه را دکتر خودش تشخیص می دهد به اسم دلیل فوتش بگوییم.
جلال ستاری سال 1310 رشت به دنیا آمد. او نویسنده، پژوهشگر، مترجم و اسطوره شناس بود که در سوئیس تحصیل کرد و دکترا گرفت. ستاری بیش از 100 کتاب در زمینه های افسانه شناسی، ادبیات نمایشی و نقد فرهنگی در طی بیش از 60 سال تالیف و ترجمه کرد. او بعلاوه نشان شوالیه هنر و ادب را از دولت فرانسه دریافت نموده بود.
از آثار جلال ستاری می توان به جان های آشنا، افسون شهرزاد، پژوهشی در اسطوره گیلگمش و افسانه اسکندر، آیین و اسطوره در تئاتر، نمایش در شرق و ترجمه هایی مثل اسطوره های عشق، دانش اساطیر، تأثیر سینما در کودک و نوجوان و ... اشاره نمود.
وداع با عظیم مرد فرهنگ ایران، پدر دلسوز و استاد گرانبهایم
ناصر فکوهی استاد دانشگاه تهران و مدیر موسسه انسانشناسی و فرهنگ در یادداشتی برای خبرنگاران نوشت: لحظاتی پیش، خبردرگذشت جلال ستاری را دریافت کردم: زبانم بند آمد و نفسم برید. یک بار دیگر فهمیدم هر مقدار هم بدانی مرگ ناگزیر است و دیر یا زود از راه می رسد؛ هر مقدار هم بدانی مرگ جزئی از زندگی است و درباره انسان هایی که به سنین بالا می رسند، اما بیمارند، گاه فرشته نجاتی است که از راه می رسد تا درد و رنجشان را از میان ببرد؛ هر مقدار هم بدانی هنرمندان و اندیشمندان حقیقی، هرگز نمی میرند، زیرا با آنچه به فرهنگ و به پیرامون انسانی خود افزوده اند، شاگردانی بی تعداد پرورده و روانه دور و نزدیک نموده اند و تا ابد از نسلی به نسل دیگر تداوم می یابند؛ هر مقدار هم بدانی مرگ فیزیکی برای آن ها سرآغاز زایشی در دنیا اندیشه ها و زمان بی کران ِ زندگی عظیم فکری شان است؛ هیچ کدام از این ها نمی توانند رنج ِ از دست دادن جسمانّیت واقعی و گرمای انسانی یک پدر و یک دوست فرزانه را بگیرند.
من هر چند ستاری را استاد خویش می دانستم و می دانم، نه هرگز اقبال آن را داشتم که شاگردی او را بکنم و در کلاسی واقعی پشت میزی بنشینم تا از موضع استادی برایم سخن بگوید، نه حتی اقبال آن را داشتم که مرا به شاگردی افتخاری خود بپذیرد و اذعان به این امر از جانب مرا به حساب تعارفی محبت آمیز نگذارد.
تجربه ای که از آشنایی نزدیک با وی در پروژه تاریخ فرهنگی ایران مدرن، برای من به وجود آمد، بی نظیر بود و تا خاتمه عمر آن را برای خود به مثابه گنجینه ای عظیم حفظ خواهم کرد: خاطره آن بعد از ظهر های گرم تابستان و غروب های سرد زمستان را که با عشق راهی کرج می شدم تا برایم از زندگی خود و دیگران، از فرهنگ و عشقش به آن، از تجربه کاری سخت و جانفرسا در این خراب آباد، بگوید و در برابر این کوه راسخ و فروتن، احساس خجالت و شرمندگی می کردم، همواره با من خواهد بود.
وقتی هر چند وقت یکبار، سخنی از کسی یا نهادی می شد که درخواست نموده بود برایش مراسم عظیمداشت و نکوداشت و از این مناسک برگذار نمایند با همان صدای گرم و دست های لاغر و استخوانی که از حرکت باز نمی ماندند و مرتب بالا و پایین می رفتند تا خاتمه در انگشتانی کشیده در هم گره بخورند، بلند می خندید و می گفت: آقا این چه کاریست! یعنی من بنشینم آنجا و یک عده بروند بالا و از من تعریف نمایند. مگر می گردد؟ و بعد صورتش را در هم می کشید، سرش را عقب می برد و گویی کسی به اشتباه تصور خطایی از او نموده، می گفت: هیچ وقت! من أصلا از خجالت آب می شوم و در زمین فرو می روم. هیچ وقت شدنی نیست!.
در این یک سال و اندی که از آغاز کرونا گذشته است بار ها و بار ها ناچار شده ام از واژه پدر برای دوستانی که سرمشق زندگی ام بودند و هیچ از پدری مهربان برایم کمتر نگذاشتند، یاد کنم؛ تا به مقدار ای که گاه به خود می گویم کاش نبودم و غم این پدران را نمی خوردم: مگر یک فرزند در یک سال چند بار می تواند به سوگ پدر بنشیند: سینایی، طیاب، حبیبی، ... و حالا ستاری.
به او عشق می ورزیدم و به رغم تمام مبالغه هایی که گاه در کلام و در حرکاتش در نفی نابخردی ها و نامردمی ها، داشت و چهره ای سخت و سخت گیر از او نشان می داد، باور دارم که با بیش از صد تالیف و ترجمه به زبان فارسی، و شناساندن صد ها نویسنده و متفکر به ایرانیان و تحلیل و تفسیر هزاران گره ناگگردده روایت ها و افسانه های این سرزمین غریب، فرهنگ ایران یکی از عظیمترین، پاک ترین و زیباترین اندیشه های خلاق خود را از دست داد.
مرگ در این چند سال اخیر برای او به یک آرزو بدل شده بود. بیماری امانش را بریده بود. اما زندگی همین است. ستاری جز خوبی و خوشی و زندگانی آرام و بی دغدغه و سازگاری با دیگران و با دنیا هیچ آرزویی نه فقط برای دوستانش بلکه حتی برای دشمنانش نمی خواست.
ستاری فرزندی نداشت، اما همه می توانند مطمئن باشند هزاران هزار نفر از کوچک و عظیم، از پیر و جوان، از نخبه گان و مردمان کوچه و خیابان که او را صرفا به اسم پیرمردی مهربان در روزمره گی شان می شناختند، امروز فرزندان ِ گریانی هستند که او را تا مزارش بدرقه خواهند کرد، برایش اشک خواهند ریخت و تا زنده هستند، برایش می نویسند و از او یاد می نمایند و برای نسل های بعد روایت این انسان مهربان و غریب و فروتن را حکایت خواهند کرد.
فقدان این شخصیت عظیم را به تمام اهل فرهنگ و به ویژه همسر مهربان و اندیشمند ایشان خانم لاله تقیان و خانواده گرامی شان تسلیت می گویم.
9 مرداد 1400
منبع: فرارو